در سفر مشهدی که با شهید شاهآبادی میرفتیم، ایشان را زیر نظر داشتم. درست است که در سطح حاجآقا نبودیم، ایشان در مسیر نگاه میکردند به ما، خانمشان و بچههایشان که طبیعت را نظاره کنیم. حواسشان بود که ما خوابیم یا بیدار. اگر خواب بودیم، تذکر میدادند که کوه را ببینید، دشت را ببینید، طبیعت […]
در سفر مشهدی که با شهید شاهآبادی میرفتیم، ایشان را زیر نظر داشتم. درست است که در سطح حاجآقا نبودیم، ایشان در مسیر نگاه میکردند به ما، خانمشان و بچههایشان که طبیعت را نظاره کنیم. حواسشان بود که ما خوابیم یا بیدار. اگر خواب بودیم، تذکر میدادند که کوه را ببینید، دشت را ببینید، طبیعت را نگاه کنید. در هتلی که در مشهد ما اقامت کردیم، برای فرزندان آقای طباطبایی، خانواده شهید شاهآبادی و خانواده ما سر جمع، فرضاً پانزده غذا سفارش میدادند. بعد دقت میکردم ببینم خودشان چی؟ میدیدم وقتی بچهها غذایشان را میخوردند، باقیمانده بشقاب بچهها را یکی کردند و خودشان شروع کردند به غذا خوردن. بلافاصله بعد از صرف غذا، به همسر و فرزندان برنامه میدادند که هر کدام وظیفهشان را انجام بدهند و چه ساعتی به حرم بروند. خودشان هم به حفظ قرآن مشغول بودند. از آقایانی که همراه بودند میخواستند که قرآن بگشایند و ببینند سورهای که حفظ کردهاند، درست میخوانند یا نه.
راوی: خواهر همسر آقای طباطبایی
نظرات