از هر فرصتی برای مبارزه سود میبردند. یک بار که آزاد شدند، مسجدیهای رستمآباد آمدند خدمتشان: «ما میخواهیم فردا که شما میآیید مسجد استقبالی بکنیم. مردم جمع شوند میدان اختیاریه، گوسفندی بکشند و با سلام و صلوات به مسجد بیایید.» پدرم گفتند: «من احتیاجی به این چیزها ندارم. اگر علیه شاه شعار میدهید، من دوست […]
از هر فرصتی برای مبارزه سود میبردند. یک بار که آزاد شدند، مسجدیهای رستمآباد آمدند خدمتشان: «ما میخواهیم فردا که شما میآیید مسجد استقبالی بکنیم. مردم جمع شوند میدان اختیاریه، گوسفندی بکشند و با سلام و صلوات به مسجد بیایید.» پدرم گفتند: «من احتیاجی به این چیزها ندارم. اگر علیه شاه شعار میدهید، من دوست دارم بیایید، خوب است و بهانۀ استقبال را میپسندم؛ وگرنه ساده میروم، ساده میآیم.» بالآخره مردم جمع شدند. سی دقیقه تظاهرات فعال و پرشوردر آنجا راه افتاد. ایشان وارد مسجد در محاصره شدند. یک سخنرانی تند، در حضور گارد جاویدان، گارد شاهنشاهی آن زمان، کردند و بلافاصله دستگیر شدند!
راوی: حجتالاسلام سعید شاهآبادی
نظرات