خاطرم هست قبل از واقعه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه، خدمت ایشان در مسجد رسیدم و بین دو نماز مغرب و عشا از ایشان خواستم برای من استخاره بکنند. ایشان چند لحظهای فکر کردند و گفتند که استخاره نمیکنم. من خیلی تعجب کردم. گفتم: «چطور شد شما استخاره نمیکنید؟ من مشکلی دارم که […]
خاطرم هست قبل از واقعه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه، خدمت ایشان در مسجد رسیدم و بین دو نماز مغرب و عشا از ایشان خواستم برای من استخاره بکنند. ایشان چند لحظهای فکر کردند و گفتند که استخاره نمیکنم. من خیلی تعجب کردم. گفتم: «چطور شد شما استخاره نمیکنید؟ من مشکلی دارم که دلم میخواهد استخاره بشود.» ایشان گفتند: «نه، شما مشکلت را برای من بگو، بلکه نیازی به استخاره نباشد.» من مطلب را به ایشان عنوان کردم و مطلب هم این بود که آن موقع ما میخواستیم با کمک بعضی از دوستان و ایشان، یک مؤسسه پزشکی خصوصی در یکی از مناطق تهران دایر کنیم. بعد اینکه مطلب را شنیدند، با همان خندهای که همیشه در چهرهشان بود، فرمودند که استخاره بد است. ما هم دیگر هیچ بحثی نکردیم. از این کار پشیمان شدیم و انجام ندادیم. بعداً در یک فرصتی از ایشان پرسیدم: «چطور شما موافق با این کار نبودید و بدون استخاره گفتید این بد است.» ایشان گفتند که در آن موقع انقلاب، مملکت نیاز داشت همه در مؤسسات دولتی باشند و همه وقتشان را در آنجا باشند ولذا من صلاح نمیدانستم. باز ما در موارد دیگری خدمت ایشان رسیدیم و از راهنماییهای ایشان بهرهمند شدیم.
راوی: دکتر رمضانی
نظرات