در ماه رمضان دعوت داشتیم در دهونک. وقتی رسیدیم دهونک، دیدیم شلوغ و درگیری است. مثل اینکه با روحانی مسجد درگیری و چنددستگی شده بود. کمیته و پاسداران دخالت کرده بودند و گویا تیراندازی هم شده بود. وقتی متوجه شدم موضوع درگیری و به جان هم افتادن چیست، بعد از افطار فوراً به منزل آقای […]
در ماه رمضان دعوت داشتیم در دهونک. وقتی رسیدیم دهونک، دیدیم شلوغ و درگیری است. مثل اینکه با روحانی مسجد درگیری و چنددستگی شده بود. کمیته و پاسداران دخالت کرده بودند و گویا تیراندازی هم شده بود. وقتی متوجه شدم موضوع درگیری و به جان هم افتادن چیست، بعد از افطار فوراً به منزل آقای شاهآبادی زنگ زدم و گفتم اینجا چنین مشکلی هست. گفت: «بسیار خب، کی میتوانم شما را ببینم؟» گفتم: «هر وقت شما امر بفرمایید.» من رفتم منزل ایشان و جریان را گفتم. ایشان از حاجآقا رستگاری دعوت کرد که ایشان نیامد، از آقای خوانساری دعوت کرد و ایشان پذیرفت. ایشان تشریف میآورد و در مسجد جلساتی میگذاشت. به ما هم افتخار میداد و بعد از اتمام جلسه به منزل ما تشریف میآورد.
راوی: خواهر همسر آقای طباطبایی
نظرات