در زندگی افراد، هر کدام از مسائل با خصوصیات روحیشان هماهنگ و عجین است و نمیتوان آنها را تفکیک کرد. شهید شاهآبادی هیچوقت نمیگذاشت کار امروزش به فردا بکشد. در حساب خانوادگی رفیق خانواده بود. در حساب انقلاب، فدایی انقلاب و امام بود. در کارها تا آخرین لحظه پایداری میکرد. در دینداری زبانزد بود. در […]
در زندگی افراد، هر کدام از مسائل با خصوصیات روحیشان هماهنگ و عجین است و نمیتوان آنها را تفکیک کرد. شهید شاهآبادی هیچوقت نمیگذاشت کار امروزش به فردا بکشد. در حساب خانوادگی رفیق خانواده بود. در حساب انقلاب، فدایی انقلاب و امام بود. در کارها تا آخرین لحظه پایداری میکرد. در دینداری زبانزد بود. در آخرین لحظات زندگی، سخنرانیاش درباره شهادت است، از خدا میخواهد: «خدایا ما را جزء شهدا قرار بده.» بعد هم شهادت نصیبش میشود.
البته روزی که ایشان شهید شده بودند، من اطلاع نداشتم و در مجمع اسلامی در انگلستان بودم. آنجا از طرف مرحوم آیتالله گلپایگانی مأمور بودم. ولی آقای مهندس مهدی چمران با ایشان تا لحظه شهادتِ شهید همراه بودند. آقای چمران از زندگی روز آخر شهید و برنامههایی که با هم داشتند خاطرهها دارند؛ مثلاً اصرار شهید به اینکه میخواسته به جزیره مجنون برود، اما ارتش اجازه نمیدهد و آخرسر، بعد از ظهر همان روز سپاه را مجاب میکند و میرود. این اتفاقات را نمیتوان از لحاظ جنگی توجیه کرد. اینها یک مقدراتی است که باید انجام میشد و این تقدیر در آنجا عملی میشود. اینهمه جمعیت به آنجا رفته بودند و وقتی گلوله توپ میزنند، تنها کسی که از زمین بلند نمیشود شهید شاهآبادی است. پس اینجا، حسابِ تقدیر است و ایشان هم برایش فرقی نمیکند. او آماده است برای هر حادثهای که پیش بیاید.
گاهی اوقات پیش میآمد که به اتفاق ایشان به جایی میخواستیم برویم. آن ایام ماشین شخصیتها ضدگلوله و دارای آژیر و تشکیلات بود. به ایشان عرض کردم که «برادر، من اعصابم خرد میشود، حیف است در ماشینی بنشینیم و به مردم عرض اندام کنیم، لطفاً این آژیر را خاموش کنید.» گفتند: «چشم.» از این جهت خودشان هم مراقب بودند. هر دو ما به این نکته تأکید میکردیم که به حساب اینکه ما روحانی هستیم، این کارها به ما نمیآید؛ باید در بین مردم برویم. خودش مردمی بود. میخواهم بگویم اینطور نبود که بخواهیم عرض اندام کنیم که انقلابی و از زمره شخصیتها هستیم. حساب درست این بود که ما یک زندگی عادی انجام میدادیم. اخوی شهید ما، زندگیاش طبیعی بود، اما درباره کارهای انقلابی سر از پا نمیشناخت، نمیتوانست ببیند کاری در این مملکت وجود دارد که او میتواند انجام دهد و همینطوری بنشیند؛ آچار فرانسه بود.
راوی: برادر شهید- آیتالله نورالله شاهآبادی
نظرات