مقید بودند که همه سحر بیدار شوند و از فضیلت صبح محروم نباشند. خودشان صبحها برای نماز اوّل وقت بیدار میشدند. البته همه را با هم صدا نمیکردند، بلکه یکییکی بچهها را بیدار میکردند و بعد نماز جماعت میخواندند. بعد با بچهها نرمش میکردند. وقتی که خانه بودند مثل شمعی بود که بچهها دورش بودند. […]
مقید بودند که همه سحر بیدار شوند و از فضیلت صبح محروم نباشند. خودشان صبحها برای نماز اوّل وقت بیدار میشدند. البته همه را با هم صدا نمیکردند، بلکه یکییکی بچهها را بیدار میکردند و بعد نماز جماعت میخواندند. بعد با بچهها نرمش میکردند.
وقتی که خانه بودند مثل شمعی بود که بچهها دورش بودند. با هرکدام از بچهها به فراخور حالش رفتار میکردند و با آنها صحبت می کردند؛ مثلاً از لحاظ درسی و یا هر کار دیگری که داشتند کمکشان میکردند. اگر بچه خلافی میکرد، دادی سرش نمیزدند؛ بلکه توضیح میدادند که این کار اشتباه است و بهتر است این كار را نکنی.
وقتی بچهها میخواستند به مدرسه بروند به بچهها صبحانه میدادند. یکییکی به آنها چای میدادند. رفتوآمدشان هم به این شکل نبود که بچهها سرویس داشته باشند، بلکه خودشان راه زیادی را میرفتند.
راوی: همسر شهید
نظرات