(1) یکی از فرزندان شهيد شاهآبادی درباره یکی از ديدارهايش با او وقتی كه در تبعيد بود و در بانه زندگی میكرد، میگويد: «وقتی در شهر بانه، منزل پدر را پيدا كرديم، ديديم كه ايشان مشغول خوردن نان و پنير هستند. زمانی كه از وضع غذای ايشان تفحص كرديم، متوجه شديم كه ايشان در شبانهروز، […]
(1)
یکی از فرزندان شهيد شاهآبادی درباره یکی از ديدارهايش با او وقتی كه در تبعيد بود و در بانه زندگی میكرد، میگويد: «وقتی در شهر بانه، منزل پدر را پيدا كرديم، ديديم كه ايشان مشغول خوردن نان و پنير هستند. زمانی كه از وضع غذای ايشان تفحص كرديم، متوجه شديم كه ايشان در شبانهروز، فقط یک وعده غذا میخوردند كه آن هم نان و پنير بود.»
(2)
آيتالله محییالدين انواری میگويد: «در طول شبانهروز بيش از دو سه ساعت نمیخوابيد و در طول اين چند ساعت هم باز من اطلاع داشتم كه اگر كسی تلفن میزد (بعد از نيمهشب) خود ايشان گوشی را برمیداشتند. در همين مورد من یک بار به ايشان عرض كردم كه شما آخر چرا استراحت نمیكنيد؟ شما كه ديروقت به منزل میرويد و میخواهيد يكی دو ساعت استراحت كنيد، لااقل تلفن را بگذاريد ديگران جواب بدهند. ولی ايشان میگفتند اگر بتوانم حتی مشكل یک انسان را حل كنم، خوشحال میشوم و اين برای من از استراحت بهتر است.»
(3)
مرحوم آيتالله محمدباقر موسوی همدانی هم در همين مورد میگويد: «زندگی ايشان با غذاهای بسيار ساده میگذشت. چرا كه او خود را به غذاهای لذيذ عادت نداده بود. آری، مهدی عزيز كه مرگش مرا سوزاند، از آنهایی بود كه خدای عز و جل، محاسن و فضايلی در دلش نهاده بود و او اگرچه سعی میكرد كه همه آنها را بپوشاند، ولی خدای تعالی نمیگذاشت فضايل او پوشيده بماند.»
نظرات