ایشان بعد از چند روز از خواستگاری به من زنگ زدند و گفتند: «علی آقا! فردا میخواهیم خدمت امام برویم. دو تا قرآن بخرید و بیاورید. قرآنها را هم ارزان بخرید. قرآنی که بتوانید استفاده کنید، نه قرآنی که کتابش لوکس باشد و در طاقچه بگذارید.» این جزء مهریه بود. من از روبروی دانشگاه تهران […]
ایشان بعد از چند روز از خواستگاری به من زنگ زدند و گفتند: «علی آقا! فردا میخواهیم خدمت امام برویم. دو تا قرآن بخرید و بیاورید. قرآنها را هم ارزان بخرید. قرآنی که بتوانید استفاده کنید، نه قرآنی که کتابش لوکس باشد و در طاقچه بگذارید.» این جزء مهریه بود. من از روبروی دانشگاه تهران قرآن را خریدم و به منزل آمدم. صبح قرار بود خدمت امام برویم. ایشان خودشان انسان سادهزیستی بودند (رحمتاللهعلیه) و ما را هم به سادگی دعوت میکردند.
مهریه ما هم همان علاقه و محبت بود و یک جلد کلام الله مجید و یک سفر حج و اگر نتوانسیم یک سفر به کربلا والسلام. بنابراین مهریه ایشان علاقهمندی ما بود. لطفی که خدا به ما کرده بود و بهسادگی زندگی میکردیم و به هر حال ازدواج ما هم سادهترین نوع ازدواج بود، چون در زمان جنگ هم بود و اصلاٌ نمیشد که مراسم آنچنانی گرفت. ما هم که اهل چنان مراسمی نبودیم. بنابراین با چند نفر از اقوام در منزلمان مراسم بسیار سادهای گرفتیم و یک خانه اجاره کردیم.
من آن زمان که میخواستم ازدواج کنم، فقط هزار تومان داشتم و درآمدی هم نداشتم و بیشتر به مبارزه و کارهای سیاسی و انقلابی میپرداختم. آن زمان جریانهای انحرافی هم فعال بودند و ما هم که فعالیتهای سیاسی داشتیم، درآمد آنچنانی نداشتیم. هزار تومان داشتم و با این هزار تومان تصمیم به ازدواج گرفتیم و البته خداوند هم تدریجاً کمک کرد. این هم از توصیههای ایشان بود. البته یادم است آن روز که میخواستیم خدمت اما برویم، با آقا سعید با هم رفتیم. ایشان هماهنگ کردند ما قرآنها را بردیم. حضرت امام رحمتاللهعلیه با مهربانی و محبتی که به این بزرگوار و این خانواده داشتند، با مهربانی ما را پذیرفتند و ما را نصحیت کردند و درواقع خطبه عقد را جاری کردند. گفتم: «آقا ما را نصیحت کنید.» گفتند: «با هم بسازید.» و ما هم گفتیم: «چشم.» نصیحت امام فقط همین بود، که من پشت قرآن نوشتم و واقعاٌ جان زندگی سازش و ساختن زن و مرد است و واقعاٌ هم این یک جمله عمیق انسانی و متکی به تجربه امام بود.
راوی: عبدالعلی علیعسکری – داماد شهید
نظرات