بانه کجاست؟

بانه کجاست؟
12 اردیبهشت 1402
19 بازدید

۴دی ماه ۵۵ ایشان تبعید شدند. یک روز از مدرسه به خانه آمدم، دیدم مأمور با یک ژستی که از این نیزه‌ها هم روی سرش بود، داخل اتاق ایستاده است. پدر ما هم یک ملحفه و پرده بزرگی را پهن کرده و داخلش رختخواب و کتاب گذاشته‌اند و مادر نگران بودند. پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده […]

۴دی ماه ۵۵ ایشان تبعید شدند. یک روز از مدرسه به خانه آمدم، دیدم مأمور با یک ژستی که از این نیزه‌ها هم روی سرش بود، داخل اتاق ایستاده است. پدر ما هم یک ملحفه و پرده بزرگی را پهن کرده و داخلش رختخواب و کتاب گذاشته‌اند و مادر نگران بودند. پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده است؟» گفتند: «پدر به بانه تبعید شده‌اند.» ما اصلاً بانه را نمی‌شناختیم و نمی‌دانستیم چه موقعیتی دارد. مأمور بدون اطلاع قبلی آمده بود و ایشان باید مایحتاج اولیه را جمع می‌کردند و حرکت می‌کردند. ایشان ظرف یک ساعت، وسایل ابتدایی را جمع کردند و حرکت کردند.

حالا آن لحظات حرکت خاطرات زیاد است. که ما ۶،۵ بچه بودیم، دنبال ایشان راه افتادیم و ایشان با آن مأمور و با آن شرایط زمستانی و سخت کردستان رفتند بانه؛ در حالی که شرایط برای ایشان فراهم نبود که هیچ‌یک از اعضای خانواده با ایشان بیایند. آخرین برادر من شش‌ماهه بودند. بانه شهر مرزی بسیار پربرفی که در زمستان امکان رفت و آمد نبود. همه بچه‌ها محصل بودند و خود من سال اول دانشگاه بودم. مجبوراً ایشان تنها آمدند.

اصلاً شرایط عاطفی خانواده مناسب نبود. خود ایشان یک‌چنین شرایطی را اقتضا نمی‌کرد که قابل تحمل باشد. بنابراین  ما باید هر چه زودتر خودمان را می‌رساندیم تا ببینیم ایشان منزل و غذا را چه کار کرده‌اند. اصلاً فرصتی نبود که ایشان امکاناتی را با خودشان ببرند؛ وسایل گرمایی، لباس، کتاب. یک روحانی فعال بیاید در منطقه‌ای که این‌قدر سرد است و اهل سنت اینجا هست و غریبه هستند و سابقه رفت‌وآمدی آنجا ندارند؛ ولی واقعاً شرایط آمدن فراهم نبود.

راوی: فرزند شهید

برچسب‌ها:, , ,