يك شب حکومت نظامی بود، وثوق آمد گفت: «نمیگذارم نماز بخوانید.» شهيد شاهآبادي گفت: «آنکه اربابت است نمیتواند این کار را بکند، تو که یک نوکر پیش پا افتاده هستی چه ميگويي؟» یعنی کسی که برای شهادت آماده شد، از کسی جز خدا نمیترسد. ایشان فقط در مقابل ضعفا و فقرا تنش میلرزید و فقط از خدا میترسید؛ چون برای شهادت آماده بود. گفت: «باید نمازمان را بخوانیم، سخنرانمان هم سخنرانیاش را بکند. بعد هر کاری میخواهید بکنید، بکنید.» آقای فومنی رفت منبر، پلیس آمد گفت: «بیا پایین.» گفت: «نمیآيم. اگر میخواهید، من را بزنید تا صحبتم تمام بشود.»