دندان مرد خندان

دندان مرد خندان
17 اردیبهشت 1402
21 بازدید

یک بار هم زمانی که خود اخوی زندانی بودند ما به ملاقات­‌شان رفتیم، دیدم دندان­ ایشان افتاده است. همسر اخوی وقتی این وضعیت را دید، پرسید: «دندان­‌تان را داده­‌اید درست کنند؟» حاج آقا مهدی گفتند: «بله.» مدتی بعد خانم برادرمان به ما زنگ زد و خبر داد که ایشان امشب از زندان آزاد می­‌شوند. ما […]

یک بار هم زمانی که خود اخوی زندانی بودند ما به ملاقات­‌شان رفتیم، دیدم دندان­ ایشان افتاده است. همسر اخوی وقتی این وضعیت را دید، پرسید: «دندان­‌تان را داده­‌اید درست کنند؟» حاج آقا مهدی گفتند: «بله.» مدتی بعد خانم برادرمان به ما زنگ زد و خبر داد که ایشان امشب از زندان آزاد می­‌شوند. ما هم از خوشحالی، چفت و بست خانه­‌مان را کنترل نکرده، به دیدار حاج آقا مهدی رفتیم که همان شب دزدها به خانه دستبرد زدند که از فرط شادی ناشی از آزادی اخوی گفتیم: «فدای سر ایشان، اصلاً مهم نیست.» در لحظه دیدار از حاج آقا مهدی پرسیدیم که «هنوز دندان­‌تان را درست نکرده­اید؟» ایشان کلی خندیدند. بعد معلوم شد که آن روز، دندان­ ایشان در هنگام شکنجه ددمنشانه مأموران رژیم، شکسته شده بوده و به ما هیچ چیز نگفته‌­اند.

حاج آقا مهدی با آن روح بلندی که داشتند، از درون انسان راحتی بودند و با همه سختی­‌ها و شدائد کنار می‌­آمدند. در مقابل بزرگ‌‌ترین بلایا، فقط به خدا توکل می­‌کردند. اوایل انقلاب پسرشان مجید که نوجوان بود، دچار حمله شد و فوت کرد. اخوی بعد از تشییع جنازه پسرشان از فامیل خداحافظی کردند و گفتند بیرون شهر سخنرانی دارم و باید بروم. تمامی فعالیت‌­های‌­­شان فقط برای خدا بود. می‌­گفتند این بچه را خدا به ما داده و حالا هم خودش از ما گرفته است.

راوی: حشمت‌الشریعه شاه‌آبادی – خواهر شهید

برچسب‌ها:, ,