شهید شاهآبادی خاطرهای از جذبه و قدرت روحی و معنوی پدر بزرگوارشان، آیتاللهالعظمی شاهآبادی، تعریف میکنند:
یک بار، مأموری تا آخر منبر پدرم نشست تا ایشان را دستگیر کند یا حداقل متعرضش شود. اما چون جمعیت زیاد بود، جرأت نکرد کاری بکند. در ادامه همان مأمور، فکر میکنم آرامآرام تا خیابان سیروس در تعقیب ابوی آمد، اما باز هم جرأت نکرد جلو بیاید. وقتی به منزل نزدیک شدیم، تا سر کوچه ما آمد و بالاخره گفت: «آقا، بفرمایید برویم کلانتری.» و آقا باتشر گفتند «بله؟ من؟!» طوری به آن مأمور تشر زدند که او عقبعقب رفت و ایشان هم به منزل رفتند.
گوینده: حاجآقا عرفاتی